ضربه تولد، اولین اضطراب انسان!

نادیا صبوری، روانشناس و رواندرمانگر

فروید (1905) با مشاهده و تحلیل بیمارانش به این بینش دست یافت که سال‌های اولیه رشد از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین سال‌های طول زندگی آدمی است و اهمیت زیادی در رشد و تحول شخصیت انسان در سال‌های آتی دارد. او کودک را موجودی در نظر گرفت که از لحظه تولد تا مرگ بین دو غریزه اروس (زندگی) و تاناتوس (مرگ) و احساسات عشق و نفرت دست به گریبان است. در حالیکه تعلیمات مذهبی و فضای جامعه آن زمان نوزادان را موجوداتی مانند لوح سفید و بی گناه درنظر می‌گرفت، مشاهده بخش‌های خصمانه، حسادت‌ها و رشک‌هایشان و رفتارهای نمایشی‌شان که گاهی والدینشان را شگفت‌زده می‌کرد، بسیار عجیب بود. البته این رفتارها اثر عجیبی بر والدین دارد و نوزادان را نیز به مقصودشان می‌رساند اما فرض بر این بود که کودکان هنوز چیزی درباره احساسات دردناکشان درک نکرده‌اند. (Alvarez, 2001; Spitz, 1945) اتو رانک (1924) بر این باور بود که اولین ضربه‌ای که انسان را آزار می‌دهد و برای او اضطراب‌زا است، همان تولدش است. اینکه نوزاد از محیط امن و راحت رحم مادر، با تولد جدا می‌شود و پا به این دنیا می‌گذارد کودک را از همان لحظات اولیه دچار اضطراب می‌کند، چه برسد به مراحل بعدی رشد مانند از شیر گرفتن، راه رفتن، صحبت کردن، درگیری‌های ادیپال، انتخاب کردن، تصمیم گرفتن در مقاطع مهم زندگی _داشتن زندگی خلاقانه_ و درنهایت مرگ. ضربه تولد اتفاقی پیش ادیپی است، از این رو اهمیت حضور مادری سالم و در برگیرنده را دو چندان می‌کند. کودک هنوز راه ارتباطی مؤثر و دقیقی برای ابراز احساساتش به والدین ندارد اما او دارد مراحل ابتدایی رشد را می‌گذراند، هرچه این مراحل در بستر یک رابطه عمیق و همدلانه بیشتری از سوی والدین و مراقبین سپری شود، ریشه‌های رشد این درخت جوان محکم تر و قدرتمندتر خواهند شد و در آینده نیز در طی مراحل طوفانی زندگی، ثبات و امنیت بیشتری احساس خواهد کرد. (Alvarez, 2001; Spitz, 1945)

تولد برای یک نوزاد، به معنی تغییر اساسی در تمام سازمان‌های روان‌شناختی‌اش است. او قبلا تمام نیازهای ضروری‌اش را از طریق جفت و بند ناف و از طریق خون مادر تأمین می‌کرده است اما حالا همه چیز تغییر کرده؛ از طریق ریه‌هایش نفس می‌کشد، به زودی گرسنگی‌اش را با مکیدن پستان مادر برطرف می‌کند و از راه روده و مثانه باقی‌مانده آنچه که می‌خورد را دفع می‌کند. مدل تولد یک نوزاد بر اتفاقات بعدی زندگی او تأثیر زیادی دارد و تعیین کننده نوع رابطه مادر و نوزاد است که می‌تواند یک رابطه خوب و غنی باشد یا یک رابطه پراسترس و سخت برای هر دو.

نوزاد اگر خوش شانس باشد مادر را به عنوان اولین انسان در دنیا می‌شناسد و درک می‌کند، چند دقیقه بعد از تولد در آغوش او جای می‌گیرد و یاد می‌گیرد که چطور شیر بخورد، گوش‌هایش که اکنون قوی‌ترین حس از حس‌های پنجگانه‌اش هستند، صدای قلب مادر را می‌شنود و بوی او را به خاطر می‌سپارد.

مادر نیز بعد از 9 ماه بارداری، نیاز دارد نوزاد خود را خارج از بدن خود احساس کند. نوزاد نیز در پیوند و ارتباط با بدن مادر احساس امنیت می‌کند؛ چیزی که مادر بهتر از سایرین می‌تواند به نوزاد بدهد و پدر نیز نقش بسیار مهمی در ایجاد آسایش و امنیت برای هر دو دارد. این پیوند و دلبستگی بین نوزاد و والدینش مهمترین پایه برای رشد کودک است و نحوه مراقبت و حمایت از این پیوند در فرایند رشد، حیاتی است.

در تمام دنیا رشد کودک در بستر خانواده تکامل می‌یابد و مراقبت از کودکان به عهده پدر و مادرشان است. اما گاهی نیز شرایطی وجود دارد که نوزاد با مراقبین دیگری نیز در ارتباط است، مانند وقتی مادر در بیمارستان بستری است و امکان ملاقات با فرزندش را ندارد، وقتی مادر فوت می‌کند، وقتی مادر فرزندش را به پرورشگاه می‌دهد و او را ترک می‌کند، مادری که مجبور است ساعاتی را در محیط کار باشد و نمی‌تواند از حق مرخصی پس از زایمان استفاده کند، یا نوزادانی که مادرشان را در جنگ یا حوادث دیگر از دست داده‌اند و موارد دیگر. به هر حال در این موارد مراقب دیگری جای مادر را می‌گیرد که ممکن است پدر، مادربزرگ یا یکی از اقوام یا دوستان خانوادگی یا یک پرستار کودک باشد؛ آنچه بسیار اهمیت دارد کیفیت رابطه مراقب اصلی نوزاد است که می‌تواند در فرایند رشد نوزاد سازنده یا آسیب زننده باشد. نوع این مراقبت «منحصر به فرد» است و همانطور که هر کودکی با ویژگی‌های ژنتیکی خاص خود به دنیا می‌آید و هیچ دو فردی شبیه به هم نیستند، نوع نیازها و خواسته‌های هر نوزاد هم خاص و مخصوص به خودش است. کودک در آغاز برای تأمین همه نیازهای جسمانی و روانشناختی‌اش به شدت به والدین خود وابسته است. حتی نحوه پاسخ به نیازهای بدنی نوزاد مانند گرسنگی، خواب، تعویض پوشک و …، پاسخ‌های هیجانی و عاطفی متفاوتی را در نوزاد بر می‌انگیزد که تجارب او را از زندگی و نگاهش به دنیا شکل می‌دهد. همانطور که وینیکات، روانکاو و متخصص اطفال درباره اولین ملاقات مادر و نوزاد می‌گوید:

نوزاد در درونش تنشی را احساس می‌کند؛ شاید گرسنه است، اما هر چه است، انتظار دارد در پاسخ به آن احساس چیزی پیدا کند که نمی‌داند چیست. در لحظه مناسب، مادر پستان خود را در دهان نوزاد می‌گذارد و او شروع به مکیدن می‌کند. مادر، نوزاد خود را قادر می‌کند که تجربه برطرف کردن نیازهای درونی‌اش را از طریق دنیای بیرونی «خلق» کند (وینیکات، 1988)

وینیکات آن را «توهم قدرت مطلق» نامید که از طریق حساسیت و نوع پاسخ‌دهی مادر و سایر مراقبین کودک در او به وجود می‌آید و یاد می‌گیرد که چطور بخواهد و انتظار داشته باشد که برای خواسته‌هایش پاسخ دریافت کند. هر فردی داستان رشد و تحول خودش را دارد؛ این داستان باید به‌گونه‌ای پیش برود که با توجه به مدل ژنتیکی‌ای که با آن دنیا آمده و محیط رشدی که تجربه می‌کند، درنهایت تبدیل به انسانی توانمند شود. این امر میسر نمی‌شود مگر آنکه زمانی که نیاز داشت درک شده باشد و طرز تفکر، احساساتش و خود واقعی‌اش پذیرفته شده باشد. فضایی که نوزاد برای رشد نیاز دارد فضایی است که بتواند به موقع نیازهای او را همانطور که او می‌خواهد ترجمه کرده و برآورده کند؛ آنچه نیاز دارد یک مادر در برگیرنده، با ظرفیت بالای پذیرش و مادری در دسترس است. برای چنین مادری بودن، لازم است که خود مادر تجربه پذیرفته و درک شدن و تأیید شدن را داشته باشد و از امنیت روانی خوبی برخوردار باشد.

چگونه یک مادر می‌تواند تعارضات درونی‌اش را بشناسد و حل و فصل کند و برای مادر «به اندازه کافی خوب» بودن آماده شود؟

با کلیک به این مطلب امتیاز دهید!
[Total: 11 Average: 3.5]